پایگاه مرجع شهیدان بــــاکری

علی و حمید و مهدی باکری عزیز

پایگاه مرجع شهیدان بــــاکری

علی و حمید و مهدی باکری عزیز

هنوز شش ماهم پر نشده


یک بار دیگر آمد تدارکات لشکر ،دیدم پوتینش پاره است .

به یکی از نیروها گفتم : شماره ی پوتین آقا مهدی چند است؟

گفت : گمانم شش

گفتم : یک جفت عالی اش را بردار برایش بیاور1

پوتین ها را آورد ؛ گذاشت جلو آقا مهدی .

آقا مهدی گفت : این چیه؟

گفتم : سهم شما ،آورده ام بپوشیدش.

گفت : بابا شما عجب حاتم هایی شه اید . من سهم خودم را باید شش ماه بپوشم . هنوز شش ماهم پر نشده.

گفتم : پاره شده ، نمی شود بپوشید.

گفت : شما اگر می خواهید به من لطف کنید این ها را بدهید کفاش قابلی بلکه از خجالت شما و آن در بیایم.

پوتین ها را قبول نکرد . با همان پوتین پاره سر کرد.


خدایا مرا پاکیزه بپذیر
یا مهدی (عج)

شهرداران آسمانی ، ص 30

هر وقت جنازه بقیه را آوردند ، جنازۀ برادر مرا هم بیاورند !


مهدی از سنگر آمد بیرون تا رسید به من ، هر دومان برگشتیم . دیدیم یک گلوله توپ آمد و آن دو سه نفر داخلش را منفجر کرد . عراقیها داشتند با سرعت بیشتری از پل می گذشتند . مهدی حواسش رفت به بچه های سنگر و من دور از  چشم او به کسی ( که یادم نیست که ) گفتم : برو جنازه حمید را بردار بیا .

مهدی گفت : لازم نیست بگذار بماند . فکر کردم نشنیده یا نمی داند یا یک حدس دیگر زده !

گفتم :من داشتم یک دستور دیگر می دادم گفت : من می دانم حمید شهید شده . گفتم : پس بگذار بروند بیاورند....


خدایا مرا پاکیزه بپذیر
یا مهدی (عج)

پا به پای شهدا " عدالت و مساوات " ص 23

ترس در دل عراقی ها



اولین روز عملیات خیبر بود . از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب . توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن دارد می آید . این طور راه رفتن توی آن جاده ، آن هم روز اول عملیات ،یعنی خودکشی . جلوی ماشین را گرفتم. راننده اش آقا مهدی بود . بهش گفتم : چرا این جوری می ری ؟ می زننت ها!

گفت : می خوام به بچه ها روحیه بدم. عراقی ها رو هم بترسونم می خوام یه کاری کنم اونا فکر کنن نیروهامون زیاده ....



خدایا مرا پاکیزه بپذیر
یا مهدی (عج)

رسم خوبان " روحیه " ص 12