پایگاه مرجع شهیدان بــــاکری

علی و حمید و مهدی باکری عزیز

پایگاه مرجع شهیدان بــــاکری

علی و حمید و مهدی باکری عزیز

اتل متل یه بابا

اتل متل یه بابا دلیر و زار و بیمار  

               اتل متل یه مادر یه مادر فداکار

                  اتل متل بچه ها که اونها رو دوست دارن  

                                 آخه غیر اون دو تا هیچ کسی رو ندارن

                                    مامان ، بابا رو می خواد بابا عاشق اونه  

       به غیر بعضی وقتها ، بابا چه مهربونه

 همون وقتی که هرچی جلوش باشه میشکنه

                              همون وقتی که هر کی پیشش باشه میزنه

                      غیر خدا و مادر هیچ کسی رو نداره          

   اون وقتی که بابا جون موجی میشه دوباره

دویدم و دویدم سر کوچه رسیدم       

           بند دلم پاره شده از اون چیزی که دیدم

                       بابام میون کوچه افتاده بود رو زمین            

                                 مامان هوار می زد که شوهرمو بگیرین


خدایا مرا پاکیزه بپذیر

یامهدی (عج)

  ادامه مطلب ...

شهید حمید در یک نگاه


نام: حمید باکری

نام پدر: حسین
تاریخ تولد: 1334
محل تولد: آذربایجان‌غربی / ارومیه
تاریخ شهادت: 1362/12/6
محل شهادت: جزیره مجنون
طول مدت حیات: 28 سال
مزار شهید: مفقودالجسد
آخرین سمت: قائم مقام فرماندهی لشگر31عاشورا

تولد و کودکی

در آذر سال 1334 در شهرستان ارومیه چشم به جهان گشود . در سنین کودکی مادرش را از دست داد و دوران دبستان و سیکل و اول دبیرستان را در کارخانه قند ارومیه و بقیه تحصیلاتش را در دبیرستان فردوسی ارومیه به پایان رساند. بعلت شهادت برادر بزرگش علی که بدست رژیم خونخوار شاهنشاهی انجام شده بود با مسائل سیاسی و فساد دستگاه آشنا شد . بعد از پایان دوران خدمت سربازی در شهر تبریز با برادرش مهدی فعالیت موثر خود را علیه رژیم آغاز کرد و خود سازی و تزکیه نفس شهید نیز بیشتر از این دوران به بعد بوده است.


تحصیلات

در سال 1355 ظاهراُ بعنوان تحصیل به خارج از کشور سفر می‌کند ، ابتداء به ترکیه و از ترکیه جهت گذراندن دوره چریکی عازم سوریه میشود و بعد به آلمان رفته و در دانشگاه اسم نویسی کرده و فقط یک هفته در کلاس درس حاضر می شود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

با هجرت امام«مد ظله العالی»به پاریس عازم پاریس می شود و از آنجا هم جهت آوردن اسلحه به سوریه می‌رود و با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران مراجعت، جهت پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی در مراکز نظامی مشغول فعالیت می‌شود و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 57 به عضویت سپاه درآمده و به عنوان فرمانده عملیات با عناصر دست‌نشانده امپریالیسم شرق و غرب که در گروهکها و احزابی که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب شروع به فعالیت کرده بودند به مبارزه می‌پردازد .
در عملیات پاکسازی منطقه سرو و آزادسازی مهاباد ، پیرانشهر و بانه نقش مهم و اساسی داشته و در آزاد سازی سنندج با همکاری فرمانده عملیاتی منطقه با استفاده از طرحهای چریکی کمر ضد انقلاب وابسته و ملحد را در منطقه شکسته و باعث گردید که سنندج پس از مدتها آزاد گردد.

ورود به بسیج و جنگ تحمیلی

شهید با فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی مسئول تشکیل و سازماندهی بسیج ارومیه شد ودر این مورد نقش فعالانه و موثری ایفا نمود . همیشه از بسیجی‌ ها و از قدرت الهی آنها سخن می گفت . با شروع جنگ تحمیلی جهت مبارزه با بعثیون کافر به جبهه آبادان شتافت و دو ماه بعد مراجعت نمود .
مدتی در شهرداری بصورت افتخاری در سمت مسئول بازرسی مشغول خدمت گردید و چون کار اداری نتوانست روح بزرگ او را آرام کند مجدداً عازم جبهه آبادان شد و فرماندهی خط مقدم ایستگاه 7 آبادان را بعهده گرفته و به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت . وی در زمره خاطراتش که از بسیجی ها صحبت می‌کرد می‌گفت که دو سه تا نوجوان بودند هر هر قدر اصرار کردیم که پشت جبهه کار کنند قبول نکردند و شروع کردند به گریه کردن که باید ما در خط مقدم باشیم و می‌گفت : اینها به انسان نیرو می دهند و باعث تقویت ایمان در آدمی می‌شوند.


خدایا مرا پاکیزه بپذیر

یا مهدی (عج)


منبع : http://shahedjavedan.persianblog.ir/post/17 وبلاگ اطلاع رسانی شهید جاویدان

یک هم فکر

این همه لباس همه اش مال توست؟

همسر حمید در حال جمع کردن لباس ها بود . حمید متوجه او شد . پرسید : این لباسها مال توست ؟ کدام لباس ها را می گفت ، این چن دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود .

آره همه اش مال منه چطوره ؟

تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی ؟

نه ! خب هر لباس جای خودش به درد می خورد ، همیشه که یک جور نمی شود لباس پوشید تنوع هم لازمه .

به نظر من یکی دو دست کافیه . خودتو با اینها مشغول نکن . آنها را بده به زلزله زده ها . من می خواهم یک همفکر ، یک دوست ، یک مبارز همراه من باشد ، نه خدای نکرده یک عروسک!



خدایا مرا پاکیزه بپذیر

یا مهدی (عج)

راز شهادت 1

در بازار عشق ،

                 هر سکه ای بی بهاست ؛

                                                  جز جان ،

 که بهای شهادت است ...

  جان ، امانتی است که باید به جانان رساند ؛

  اگر ندهی ، می ستاند.

فاصله هلاکت و شهادت ، همین خیانت در امانت است...

خدایا مرا پاکیزه بپذیر

یا مهدی (عج)