پایگاه مرجع شهیدان بــــاکری

علی و حمید و مهدی باکری عزیز

پایگاه مرجع شهیدان بــــاکری

علی و حمید و مهدی باکری عزیز

هر وقت جنازه بقیه را آوردند ، جنازۀ برادر مرا هم بیاورند !


مهدی از سنگر آمد بیرون تا رسید به من ، هر دومان برگشتیم . دیدیم یک گلوله توپ آمد و آن دو سه نفر داخلش را منفجر کرد . عراقیها داشتند با سرعت بیشتری از پل می گذشتند . مهدی حواسش رفت به بچه های سنگر و من دور از  چشم او به کسی ( که یادم نیست که ) گفتم : برو جنازه حمید را بردار بیا .

مهدی گفت : لازم نیست بگذار بماند . فکر کردم نشنیده یا نمی داند یا یک حدس دیگر زده !

گفتم :من داشتم یک دستور دیگر می دادم گفت : من می دانم حمید شهید شده . گفتم : پس بگذار بروند بیاورند....


خدایا مرا پاکیزه بپذیر
یا مهدی (عج)

پا به پای شهدا " عدالت و مساوات " ص 23

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد