در بارندگیهای اردیبهشت 59 اصلا خودش را کنار نکشید ، آب جمع شده بود پشت پل .
دیدم آقا مهدی رفته آستینش را بالا زده دارد لجنها و آشغالها را می کشد بیرون تا راه آب باز شود . رفتم و گفتم : آقا مهدی !چیکار میکنی ؟
بگذار بروم کارگر صدا کنم . گفت : شهردار و کارگر ندارد که ، این پل باید باز شود که به دست من هم می تواند باز شود.
پا به پای شهدا " مسئولیت شناسی " ص 90
سلام
خاطره ی خوبی بود:)
یاد گرفتم
خدا قوت:)
سلام. سپاسگذارم.
انشاالله ادامه دهنده راهشان باشیم
سلام خدا قوت لطفا یه سری به ما هم بزنید و اگه میشه منو هم لینک بکنید
سلام متشکرم .
چشششششششششششششم شما رو لینک کردیم با افتخار.
سلام بزرگوار
التماس خیلی دعا...
تو لحظات سحر و افطار حتما برا ما حقرا هم دعا کنید، برا بچه های قبیله ی من حتما ویژه دعا کنید...
سلام
نماز و روزه هاتون قبول
من مدیر دوست قرآنی هستم با توجه به نزدیک بودن موضوع وبلاگ ما و شما اگه قبول کنید با هم تبادل لینک داشته باشیم
دوست عزیز آدرس وبلاگ ما
http://doostqurani.rzb.ir/
است
مارو با نام "دوست قرآنی" لینک کنید
و به ما خبر بدید تا لینکتون کنم
سلام.
به روزمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
التماس دعا
سلام
خوشحال میشم با شما تبادل لینک داشته باشم
متظرتونم
سلام...
امیدوارم دوستی شما با این شهید ابدی باشه....
یاعلی