-
شهردار و کارگر ندارد ، پل باید باز شود !
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 10:44
در بارندگیهای اردیبهشت 59 اصلا خودش را کنار نکشید ، آب جمع شده بود پشت پل . دیدم آقا مهدی رفته آستینش را بالا زده دارد لجنها و آشغالها را می کشد بیرون تا راه آب باز شود . رفتم و گفتم : آقا مهدی !چیکار میکنی ؟ بگذار بروم کارگر صدا کنم . گفت : شهردار و کارگر ندارد که ، این پل باید باز شود که به دست من هم می تواند باز...
-
عروج شهید مهدی
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 08:25
این نوشته ها آخرین گفتگو هایی است که لحظاتی قبل از شهادت مهدی باکری از پشت بی سیم بین شهید احمد کاظمی و شهید مهدی باکری صورت گرفته،در شرایطی که مهدی باکری در جزایر مجنون در محاطره و زیر آتش شدید دشمن است و علی رغم اصرار شدید قرار گاه ، به مهدی مبنی براینکه تو فرمانده هستی و برگرد به عقب او همچنان میگوید بچه هایم را...
-
مناجات شهدا 2
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 08:50
خدایا! بار گناهانم سنگین است ؛ من عاجز و ناتوان هستم . خدایا ! اگر تو من را کمک نکنی ، پس که دست من را خواهد گرفت؟! پروردگارا ! گناهانم از تمام کوهای سر به فلک کشیده بیش ترند و کارهای خیرم از پر کاهی کم ترند. پروردگارا ! اینها را با ترازوی ارح الراحمین خود بسنج و اگر پای مقیاس به میان آمد ، من بیچاره و ضعیفم و ذلیل و...
-
گمنام مثل مهدی ...
شنبه 1 تیرماه سال 1392 09:17
آقا مهدی یک روز به قصد بازدید از وضعیت بهداشتی حمام ها ، به آنجا رفته و فارغ از همه جا وارد کانتینر شده بود . به داخل یک یک حمام ها که خالی بود نگاه می کرد که آن بسیجی پیر ، سر رسیده بود . آی برادر ... کجا ؟ بیا برو ته صف ! دست آقا مهدی را گرفته بود و تا آخر صف برده بود و در راه نصیحتش می کرد که : تو که بسیجی خوبی...
-
اسلام یعنی ....
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 08:38
کل هزینه ازدواج شهید حمید باکری 500 تومان شد. این یعنی نمونه عملی الگوپذیری از ازدواج حضرت فاطمه (س) و امام علی (ع) همچون آنها ساده ، زیر سایه اسلام و قرآن و دستورات خدا. خدایا مرا پاکیزه بپذیر یا مهدی (عج)
-
هنوز شش ماهم پر نشده
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 08:31
یک بار دیگر آمد تدارکات لشکر ،دیدم پوتینش پاره است . به یکی از نیروها گفتم : شماره ی پوتین آقا مهدی چند است؟ گفت : گمانم شش گفتم : یک جفت عالی اش را بردار برایش بیاور1 پوتین ها را آورد ؛ گذاشت جلو آقا مهدی . آقا مهدی گفت : این چیه؟ گفتم : سهم شما ،آورده ام بپوشیدش. گفت : بابا شما عجب حاتم هایی شه اید . من سهم خودم را...
-
هر وقت جنازه بقیه را آوردند ، جنازۀ برادر مرا هم بیاورند !
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 07:43
مهدی از سنگر آمد بیرون تا رسید به من ، هر دومان برگشتیم . دیدیم یک گلوله توپ آمد و آن دو سه نفر داخلش را منفجر کرد . عراقیها داشتند با سرعت بیشتری از پل می گذشتند . مهدی حواسش رفت به بچه های سنگر و من دور از چشم او به کسی ( که یادم نیست که ) گفتم : برو جنازه حمید را بردار بیا . مهدی گفت : لازم نیست بگذار بماند . فکر...
-
التماس دعا
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 11:29
-
وصیت نامه شهید مهدی
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 11:28
-
ترس در دل عراقی ها
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 10:10
اولین روز عملیات خیبر بود . از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب . توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن دارد می آید . این طور راه رفتن توی آن جاده ، آن هم روز اول عملیات ،یعنی خودکشی . جلوی ماشین را گرفتم. راننده اش آقا مهدی بود . بهش گفتم : چرا این جوری می ری ؟ می زننت ها! گفت : می خوام به بچه ها...
-
درست نیست رسم چادرتان به هم بریزد
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 09:42
گفت : میهمان نمی خواهید ؟ گفتیم می خواهیم ، ولی رسم چادرمان این است که هر میهمانی باید برود ظرفها را بشوید ، گفت : قبول ! شام را خوردیم ، ظرفها را سپردیم دستش ، فرماندۀ گردان شناختش . گفت : این که دارد ظرفهایتان را می شوید ، فرماندۀ لشکرتان است . رفتم نگذارم بقیه اش ر ا بشوید ، راضی نشد . گفت : درست نیست رسم چادرتان...
-
راز شهادت 4
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 09:41
فرمود : بمیرید ! پیش از آنکه بمیرید. و از تمام ما ، آنان که زنده بودند ، شنیدند ؛ و آنان که شنیدند ، مردند؛ و آنان که مردند ، زنده شدند؛ دیدید؟! تنها آنها که زنده بودند ، زنده شدند .... پس از آنها ، من نه از رفتن ، که از ماندن می ترسم ؛ می ترسم مرده بمانم مرده بمیرم. خدایا مرا پاکیزه بپذیر یا مهدی (عج)
-
خاطره شهید مهدی و حمید با شهید همت
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 12:59
مهدی باکری به ساعتش نگاه کرد . سه ساعت از قرارش با حمید (برادرش ) میگذشت؛ اما هنوز او نیامده بود . دلش شور میزد. دعا میکرد که حمید گیر مأموران مرزی نیفتاده باشد . آخرین نامهای را که حمید از طریق یکی از دوستانش فرستاده بود، در آورد و دوباره خواند : مهدی جان، سلام . حالت چطوره؟ از آخرین دیدارمان یک ماه میگذرد. حال...
-
تذکر شهادت
شنبه 18 خردادماه سال 1392 09:40
ده – پانزده روز می شد که حمید و مرتضی یاغچیان شهید شده بودند . آقا مهدی آمد ، بهم گفت : واسه شهادت این بچه ها نمی تونستی یه پارچه بزنی ؟ گفتم : خیلی وقته بچه های تبلیغات پلاکارد آماده کردن ، ولی با خودمون گفتیم شاید صلاح نباشه بزنیم.بچه ها اگر ببینند روحیه شون خراب میشه. یه جوری که انگار ناراحت شده باشه نگام کرد و گفت...
-
راز شهادت 3
شنبه 18 خردادماه سال 1392 09:27
آنان که جان خود را به جان خود دادند ، جان گرفتند... و آنان که جان گرفتند را شهادت دادند ... جمعی جان دادند و جان گرفتند ؛ جماعتی جانشان را گرفتند و جانشان ندادند .... در حاشیه ی دادنامه چنین نوشته بود : / سزای آنان که جان دادن را نگرفتند ، جان کندن است . همه مجاب شدند ؛ آب شدند ... آنان که یک عمر مرده اند ، یک لحظه هم...
-
مناجات شهدا
شنبه 18 خردادماه سال 1392 09:27
الهی ، بار پروردگارا ! چه کنم قلبم را حجاب تیرۀ نا آشنایی گرفته و تو را نمی بینم . طاعتم کم است و گناهانم بسیار ، چه راهی دارم ؟ جز این که به درگاهت روی آورم و از تو خواهان آن باشم که به من قدرت ، توانایی و دانایی بدهی تا تو را بهتر بشناسم و بتوانم در راه تو قدمهایی استوار داشته باشم . مگر نه این است که فرموده ای : «...
-
جان آقا مهدی بود و نیروهایش
شنبه 18 خردادماه سال 1392 09:24
داشت از دامنه کوه لری پیاده می رفت . ماشینها رد می شدند ، اما او دست بلند نمی کرد که سوارش کنند . رفتم جلو پایش ماشین را نگه داشتم و گفتم : آقا مهدی ، سوار شوید . گفت : بچه ها ماشین ندارند ، اگر اینها دیر می رسند ، من هم باید دیر برسم . همه با هم این سراشیبی را می رویم گفتم : هر چه باشد فرمانده لشکرید . سوارشوید تا...
-
شهید علی باکری
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 10:30
علی باکری تولد ۱۳۲۲ میاندوآب , آذربایجان غربی مرگ ۳۰ فروردین ۱۳۵۱ تهران زمینه فعالیت سیاسی ملیت آیرانی مذهب مسلمان شیعه نقشهای برجسته از اعضاء مرکزی سازمان مجاهدین خلق علی باکری ( ۱۳۲۲ میاندوآب - ۱۳۵۱ تهران )، از اعضاء مرکزی سازمان مجاهدین خلق که پس از دستگیری توسط ساواک ، در دادگاه نظامی به جرم «خرابکاری و برهم زدن...
-
فردای قیامت
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 07:46
دگمه ی کولر را فشار دادم . هوای سرد و لطیف ، با فشار وارد ماشین شد . جان تازه ای گرفتم ، ولی زیر چشمی آقا مهدی را زیر نظر داشتم . چند دقیقه ای نگذشته بود که آ ق ا مهدی انگشت سبابه را لای قرآن گذاشت و سرش را به طرف من برگرداند و گفت : الله بنده سی ! می دانی ، کولر را که روشن می کنی ، مصرف بنزین ماشین زیاد می شود ؟...
-
راز شهادت 2
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 07:41
شهادت ، راز هستی است و رمز آن .... و رازها را جز به رمزها نمی گشایند ... شهادت گواه بودن است و تنها کسانی توانند شهادت داد : « امام حسین (ع) را کشتند ، که در کربلا حاضرند ... « ترس ما از مرگ ، همان فاصله ماست تا کربلا ...» فاصله ما تا کربلا ، همان دوری ماست از شهادت ... اگر جایی جز کربلا و روزی غیر از عاشورا ، می شد...
-
اتل متل یه بابا
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 07:38
اتل متل یه بابا دلیر و زار و بیمار اتل متل یه مادر یه مادر فداکار اتل متل بچه ها که اونها رو دوست دارن آخه غیر اون دو تا هیچ کسی رو ندارن مامان ، بابا رو می خواد بابا عاشق اونه به غیر بعضی وقتها ، بابا چه مهربونه همون وقتی که هرچی جلوش باشه میشکنه همون وقتی که هر کی پیشش باشه میزنه غیر خدا و مادر هیچ کسی رو نداره اون...
-
دستخط شهید حمید
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 07:32
-
شهید حمید در یک نگاه
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 07:31
نام: حمید باکری نام پدر: حسین تاریخ تولد: 1334 محل تولد: آذربایجانغربی / ارومیه تاریخ شهادت: 1362/12/6 محل شهادت: جزیره مجنون طول مدت حیات: 28 سال مزار شهید: مفقودالجسد آخرین سمت: قائم مقام فرماندهی لشگر31عاشورا تولد و کودکی در آذر سال 1334 در شهرستان ارومیه چشم به جهان گشود . در سنین کودکی مادرش را از دست داد و...
-
یک هم فکر
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 08:41
این همه لباس همه اش مال توست؟ همسر حمید در حال جمع کردن لباس ها بود . حمید متوجه او شد . پرسید : این لباسها مال توست ؟ کدام لباس ها را می گفت ، این چن دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود . آره همه اش مال منه چطوره ؟ تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی ؟ نه ! خب هر لباس جای خودش به درد...
-
راز شهادت 1
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 08:39
در بازار عشق ، هر سکه ای بی بهاست ؛ جز جان ، که بهای شهادت است ... جان ، امانتی است که باید به جانان رس اند ؛ اگر ندهی ، می ستاند. فاصله هلاکت و شهادت ، همین خیانت در امانت است... خدایا مرا پاکیزه بپذیر یا مهدی (عج)
-
اسلام یعنی عمل ...
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 08:38
کل هزینه ازدواج شهید حمید باکری 500 تومان شد. این یعنی نمونه عملی الگوپذیری از ازدواج حضرت فاطمه (س) و امام علی (ع) همچون آنها ساده ، زیر سایه اسلام و قرآن و دستورات خدا. خدایا مرا پاکیزه بپذیر یا مهدی (عج)
-
از من بهتر این بچه بسیجی ها
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 08:36
در یک روز گرم تابستان که تازه از خط مقدم به قرارگاه برگشته بود. برایش یک کمپوت خنک گیلاس بازکردند . آن را جلوی صورتش برد ، پرسید: امروز به بسیجی ها کمپوت داده اید؟ وقتی گفتند: نه جزء جیره نبوده است. گفت : پس چرا برای من باز کردید؟ گفتند : دیدیم خیلی خسته ای ؛ کی از شما بهرت ؟ به یک باره با شنیدن این حرف، رنگ صورت مهدی...
-
شهردار
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 08:30
فشار خرج خانه و اجازه نشینی از یس طرف و بیکاری از طرف دیگر رمقی برای آنها نگذاشته بود . به هر دری زدند کار پیدا نکردند . تا اینکه تصمیم گرفتند پیش شهردار برون . با امیدواری به شهرداری رفتند و با آقای شهردار صحبت کردند: ما را استخدام کنید ، ضرر نمی بینید . به خدا اگر از کارمون راضی نبودید، خب ! می توانید ما را بیرون...
-
قرار است من در کربلا دفن شوم ، به کارت و پلاک تو احتیاج دارم!
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 10:12
ابوریاض از مسئولان فعلی عراق می گوید : در سالهای جنگ عراق علیه ایران ، فرزندم به اجبار به سربازی رفته بود . بعد از یکی از عملیاتها به من اطلاع داده شد که پسرت کشته شده است. به محل تحویل اجساد رفتم کارت و پلاک پسرم را تحویل دادند . کارت متعلق به خودش بود .اما وقتی برای تحویل جسد رفتم ، با تعجب دیدم که این جنازه متعلق...
-
در خدمتیم کاری داشتید؟
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 10:11
مثل بیشتر وقتها لباس ساده ی بسیجی به تن داشت . از نزدیک کار بچه ها را دید و بعد هم توصیه هایی کرد ؛ درباره ی سرعت و تحرک بیشتر بچه ها. آقا مهدی پیاده راه افتاد رفت برای سرکشی به بقیه یگان ها . چند دقیقه بعد از رفتن آقا مهدی یک پاترول ارتشی در کنار محل تمرین ما ترمز کرد و یکی از توی ماشین صدا زد : « فرمانده سپاه...