پایگاه مرجع شهیدان بــــاکری

علی و حمید و مهدی باکری عزیز

پایگاه مرجع شهیدان بــــاکری

علی و حمید و مهدی باکری عزیز

مناجات شهدا


الهی ، بار پروردگارا !

چه کنم قلبم را حجاب تیرۀ نا آشنایی گرفته و تو را نمی بینم .

طاعتم کم است و گناهانم بسیار ، چه راهی دارم ؟

جز این که به درگاهت روی آورم و از تو خواهان آن باشم که به من قدرت ، توانایی و دانایی بدهی تا تو را بهتر بشناسم و بتوانم در راه تو قدمهایی استوار داشته باشم .

مگر نه این است که فرموده ای : « إن یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اقدامَکُم !».

الهی ! معصیت کارم ،کوهی از گاهان که انجام داده ام در مقابلم صف کشیده اند و سد راه من هستند . خودت فرموده ای : « ادعونی استَجِب لَکُم » . به درگاهت روی آورده ام و ازتو می خواهم که من را از این درّۀ سقوط نجات دهی .

از تو مسئلت دارم که موفق شوم به گوشه ای از دستورات تو عمل کنم .

از این که این سعادت را به من گنهکار عنایت فرموده ای تا موفق شوم در جبهه های نورعلیه ظلمت حضور پیدا کنم ، تو را سپاس می گویم.



خدایا مرا پاکیزه بپذیر

یا مهدی (عج)


شهید محسن نعمتی ، صبر جمیل ، ص۲۹۰

جان آقا مهدی بود و نیروهایش

داشت از دامنه کوه لری پیاده می رفت . ماشینها رد می شدند ، اما او دست بلند نمی کرد که سوارش کنند . رفتم جلو پایش ماشین را نگه داشتم و گفتم : آقا مهدی ، سوار شوید . گفت : بچه ها ماشین ندارند ، اگر اینها دیر می رسند ، من هم باید دیر برسم . همه با هم این سراشیبی را می رویم  گفتم : هر چه باشد فرمانده لشکرید . سوارشوید تا زودتر به مقر برسیم . گفت : هستم که هستم . خدا کمک می کند و قوت می دهد ، چون می خواهم توی عملیات از نزدیک با بچه ها باشم .

به خاطر همین کارهایش بود که بر قلب بچه ها حکومت می کرد و اگر به کسی امر و نهی می کرد ، طرف با جان و دل آن را گوش می کرد . به خاطر همین بود که همه راضی بودند که خار در چشمانشان برود اما گزندی به آقا مهدی نرسد.

هیچ وقت نمی شد که زودتر از بچه ها غذا بخورد  . سفره اش هم حتی به اندازۀ یک سبزی خوردن رنگین تر از نیروهایش نبود . به فرماندۀ گردانهایش گوشزد می کرد : تا نیروهایتان غذا نخوردند ، خودتان غذا نخوردی این جوری بیش تر به حرفهای شما اعتماد می کنند.

خلاصه این علاقه دوطرفه بود ، هر چه قدر که آقا مهدی جانش بود و نیروهایش بچه ها هم جانشان برای آقا مهدی در می آمد . یکی از بچه ها می گفت : من این قدر آقا مهدی را دوست دارم که حتی نمی توانم با حضور او مرتکب گناه بشوم . هر وقت احساس می کنم که می خواهم یک گناهی اننجام بدهم، یواشکی می روم از گوشۀ چادر یک نگاهی به آقا مهدی می کنم ، یا این که به یک بهانه ای می روم و با او حرف می زنم و این جوری از فکر گناه بیرون می آیم.



خدایا مرا پاکیزه بپذیر

یا مهدی (عج)

شهید علی باکری

علی باکری

 
تولد۱۳۲۲
میاندوآب , آذربایجان غربی
مرگ۳۰ فروردین۱۳۵۱
تهران
زمینه فعالیتسیاسی
ملیتآیرانی
مذهبمسلمان شیعه
نقش‌های برجستهاز اعضاء مرکزی سازمان مجاهدین خلق


علی باکری (۱۳۲۲میاندوآب - ۱۳۵۱تهران)، از اعضاء مرکزی سازمان مجاهدین خلق که پس از دستگیری توسط ساواک، در دادگاه نظامی به جرم «خرابکاری و برهم زدن امنیت کشور» ، اعدام محکوم شد.

وی برادر مهدی باکری و حمید باکری، از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جنگ ایران و عراق بود.

 زندگی

به سال ۱۳۴۱ با رتبه ۱ در مهندسی شیمیدانشکده فنی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت. وی از ابتدای دوره دانشگاه تحت تاثیر جریاناتی چون جبهه ملی دوم و نهضت آزادی بود و همان زمان در جریان رخداد ۱۵ خرداد بسیار متاثر شد. وی با داشتن پیش زمینه مذهبی به مطالعه آثار افرادی چون مهندس بازرگان و آیت‌الله مکارم شیرازی روی آورد. در سالهای دوم و سوم تحصیلش به نهضت آزادی گرایشی خاص پیدا کرد. در سال ۱۳۴۴ بود که با معرفی ناصر صادق در کلاس‌های مطالعاتی مجاهدین خلق که توسط سعید محسن اداره می‌شد حضور یافته و اینگونه ارتباطش با مجاهدین کلید خورد. در سال ۱۳۴۵ با رتبه ۱ از دانشگاه فارغ التحصیل شد. بلافاصله پس از آن به تدریس در دانشگاه پرداخت. به سال ۱۳۴۸ به عنوان اولین فرد پس از هیئت موسس و بدیع زادگان، وارد کادر مرکزی سازمان شد. در سال ۱۳۴۹ از تدریس استعفاء داد و به بهانه ادامه تحصیل به بیروت رفت. در آنجا در مورد آموزش‌های نظامی اعضای سازمان با مسئولان الفتح مذاکراتی انجام داد. در اواخر ۱۳۴۹ جهت شناسایی گروههای مبارز خارج از کشور به فرانسه رفت. اوایل ۱۳۵۰ به بیروت بازگشت. پس از تهیه مقادیری اسلحه و مهمات در تیر۱۳۵۰ همراه با محموله قاچاق به ایران بازگشت . اطلاعات اکتسابی وی در جریان سفر در اختیار سازمان قرار داده شد. در این زمان سرپرستی گروه شیمی سازمان را عهده دار بود.

در شهریور۱۳۵۰ همزمان با موج دستگیریهای اعضای سازمان به دام ساواک افتاد . پس از بازجوئی ، در دادگاه نظامی به اعدام محکوم شد. ۳۰ فروردین۱۳۵۱ حکمش اجرا شد.


منبع : http://hemat008.blogfa.com

فردای قیامت

دگمه ی کولر را فشار دادم . هوای سرد و لطیف ، با فشار وارد ماشین شد . جان تازه ای گرفتم ، ولی زیر چشمی آقا مهدی را زیر نظر داشتم . چند دقیقه ای نگذشته بود که آقا مهدی انگشت سبابه را لای قرآن گذاشت و سرش را به طرف من برگرداند و گفت : الله بنده سی ! می دانی ، کولر را که روشن می کنی ، مصرف بنزین ماشین زیاد می شود ؟ خاموش کن ! فردای قیامت چه جوابی داریم که به شهدا بدهیم ... خاموش کن !

مگر بچه ها در سنگر ، زیر کولر نشسته اند که تو کولر باز می کنی ؟




خدایا مرا پاکیزه بپذیر
یا مهدی (عج)

راز شهادت 2



شهادت ، راز هستی است  و رمز آن ....

و رازها را جز به رمزها نمی گشایند ...

شهادت گواه بودن است و تنها کسانی توانند شهادت داد : « امام حسین (ع) را کشتند ، که در کربلا حاضرند ...

« ترس ما از مرگ ، همان فاصله ماست تا کربلا ...»

فاصله ما تا کربلا ، همان دوری ماست از شهادت ...

اگر جایی جز کربلا و روزی غیر از عاشورا ، می شد شهید شد

همه جا کربلا و هر روز عاشورا نبود....


خدایا مرا پاکیزه بپذیر

یامهدی (عج)