این همه لباس همه اش مال توست؟
همسر حمید در حال جمع کردن لباس ها بود . حمید متوجه او شد . پرسید : این لباسها مال توست ؟ کدام لباس ها را می گفت ، این چن دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود .
آره همه اش مال منه چطوره ؟
تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی ؟
نه ! خب هر لباس جای خودش به درد می خورد ، همیشه که یک جور نمی شود لباس پوشید تنوع هم لازمه .
به نظر من یکی دو دست کافیه . خودتو با اینها مشغول نکن . آنها را بده به زلزله زده ها . من می خواهم یک همفکر ، یک دوست ، یک مبارز همراه من باشد ، نه خدای نکرده یک عروسک!
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
یا مهدی (عج)
سلام من به کربلا خاک تشنه ی پر از طلا ـ طلای محمدی وحسینی خون شهدا
با سلام .درود فراوان بر شهدا...شهیدان همیشه زنده اند ...